loading...
Web Hacked By GoJE BLuE !
GoJE BLuE ! بازدید : 61 شنبه 29 اسفند 1388 نظرات (0)
 

 

مامان! ـ بله؟!

ـ مامان اون پيره‌مرد ديوونه‌ست؟!


ـ آره مامان جون.


پيرمرد باز هم به تير چراغ برق آب مي‌داد. او هر روز در موقع مشخصي با يک آب‌پاش به تير چراغ برق آب مي‌داد


و سپس در هياهو و شلوغي خيابان، روي صندلي‌اش مي‌نشست و به نقطه‌اي زير تير چراغ برق خيره مي‌ماند


، گويي منتظر واقعه‌اي بود.همه او را ديوانه مي‌پنداشتند؛ حتي گاهي بچه‌ها به او سنگ پرتاب مي‌کردند


 و کلماتي تند و زننده نثار روزهاي بي‌کسي و تنهايي او مي‌نمودند. اما آن روز با همه روزها فرق مي‌کرد


. صندلي کنار تير چراغ برق خالي بود و رنگ و رويش از عمر طولاني‌اش حکايت مي‌کرد


 و غيژ غيژ پايه‌اش نوايي دلنشين به سکوت غيرمنتظره خيابان مي‌داد اما دلنشين‌تر از آن گل سرخي بود


 که در زير چراغ برق سر از خاک بيرون آورده بود. حال به اين مي‌انديشم که پيرمرد ديوانه نبود


. او دل‌زنده‌اي بود که به حيات دوباره آن خاک مرده ايمان داشت. اي کاش پيرمرد آنجا بود؟!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 402
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 14
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 171
  • آی پی دیروز : 41
  • بازدید امروز : 226
  • باردید دیروز : 82
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 486
  • بازدید ماه : 486
  • بازدید سال : 4,136
  • بازدید کلی : 56,982